یه خودکار....دو خودکار.....این سومین خودکاریه که باهاش خط خطی میکنم ..!!!

دقیقا نمیدونم چی میکشم... شاید...آره ...اسکیز میزنم....!!!!....هیچکدوم تناسبی که باید ندارن......!!چه فرقی داره ..با تناسب...بی

تناسب........اوووو......اینقده هستن آناتومی های بی تناسب .....

تناسب آدمای بی مقیاس !!!!................چه لزومی داره تو وجود آدما اغراق کنیم ؟!!!!!!

تو میدونی ،منم میدونم .....هیچکی اسکیزش درست نیست.!!!!!!

اعتراف

می بینمت چنان مست ومغرور در لای هزارلایهءپیامک ها

می بینمت هرروز ،هر نگاه در لا به لای سوختهء نامه هایم

و عادتم شده......

واعتراف میکنم

عادتم شده

چک کردن روزانهء حال وهوای پس مانده از تو.


هنوز تپش هجوم نبش قبر تو

بدار می آویزد تمام لحظه های کنونم را!!!!

هزار سکوت بی فرجام

هزار سر ناگفته
.................هزار انتظار بی پاسخ

دور گیجگاه خسته ام غنوده اند

ومن گیج گیج از تمام داستان سروده شده از ما.....

و عادتم شده......

واعتراف میکنم

عادتم شده

چک کردن روزانهء حا ل وهوای پس مانده از ما..................!!!!!!





سکوت

دنیا سکوت ، حنجره ام را فرو میریزد

دنیا سکوت و آه از هرچه گذشت

هر آنچه بودو.....آنچه هست

بودن را به امید فردا

به کمین امروز

با پایکوبی کابو س هایم عبور کردم...

اما امروز .....!!!!

سکوت

تنها تلخک بزم پایانی ام

جرعه جرعهء نفرت بجای مانده عشق را

بر گلوی ترک خورده ام می چکاند.

دیگرچه امید به رقاصه ترک پای زمان؟!!

دیگر چه شوق به زیباروی رویای مکرر بودن

حال که سیاهی شب وچرکینی روزگار

هراسانتر از آینده لبانش را بر لبان بی پژواکم می ساید....

no comment

دلم بسان بکارت دخترکانی که درتاریکی اتاقشان پنهانش کرده اند از عشق می ترسد......

وروحم منزجرتراست از هر نفرین برآمده از عمق دهان زنان از دست داده فرزند

در این هوای طوفانی هرز

ودر انتهای اینهمه پچ پچه های روئیده از ذهن دیوانگان

دلم به انفجاری خوش است

انفجار یک دنیا سکوت وبغض وامانده در گلویم

  • بدون تو حتی آه من نیز در دالانهای حنجره ام سرگردان است

ووهم گرمای تنفس مغرورت روی گونه هایم مستاصل

نبودنت را روزهاست

در دفتر تلقین خود سرمشق می کنم

اما گوئی دفترچه ام نیز تاب فشار قلم های دروغینم را ندارد!

لیک آنقدر نبودت را سیاه مشق خواهم کرد

تا هالهء مرموز خاطراتت

آرام، آرام ..لطف بودنش را از یاد ببرد.

چلله

چله برای چه اکنون که

شبی به وسعت دریا

در امتداد لبخندهائی مسخ شده

با ماست.
چله برای چه اکنون که

روزها وسالها،نگاه های خموش

شولای خنیاگری نفرین است بر ما

تندیس نفرت انگیز ترین ها
تحفه ات باد!

ای کابوس،

ای همبسترهمیشگی رویاهایمان

چله برای که؟؟

برای ما!!!؟

ما که خود سیاهترینیم از هر چه شب
هر چه نفرین
هر چه دروغ

چله برای کدامین عبور سرد

ما خود یلداترین لرزش های سردیم.

آخر چله برای چه؟!!!


ای زمستانترین،

یک شب،......تنها یک شب

چله نباش.


گور

در انتهای این خیابان
که ته اش جز هیچ نیست

درانتهای اینهمه پوچی و

فشارهای ناانجام
در انتهای این ضمیر ناآرام.......

فقط یه چیز می ارزد
یه چیز مثل خواب........!


سیاهی وسکوت ودیگر هیچ.

انتظار

دلم بر آستانه در است و
نگاهم به پای تو
زبانم مفلوک تر از هر چه کلام
ومغزم خسته تر از هر دغدغه انتظار
آه .......تا کی توانم ایستاد در
عریانی محض .....نمی دانم
اما این را حس میکنم
سخت سردم است.....
سرما را میان استخوانهایم مصلوب کرده اند
ومن را در تابوت این تردید
که میآیی یا همچنان تا مرگ میلرزم...؟؟!!!!